-
اسکی کردن با جمعی از عره و اوره و ,,,
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 00:08
امروز مثلا من رفته بودم اسکی آخ ببخشید یادم رفت سلام کنم خلاصه با دوتا داداشم و پسر داییم { که کلا ریپ می زنه ( تیزهوشان درس می خوند , ول کرد رفت تهران حوزه ,,, ) } و دوستش که اونم بدتر از خودش ,,, خلاصه روز های عادی من هشت صبح اونجا ( دیزین ) بودم اما بواسطه این افراد ,,, ساعت یک بعد از ظهر رسیدیم پیست !!!!!! کلی...
-
چیز هایی که تو این مدت بهم گذشت ۲
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 01:19
خوب ,,, بماند که چه اتفاقاتی که برای من افتاد ,,, بماند که ترم یک رو جوری خراب کردم که احتمالا اینجوری پیش برم از دانشگاه اخراجم می کنن ,,, خلاصه بگم که ترم یک گذشت. ترم دو شروع شده و من قصد دارم این ترم رو خر خونی کنم . البته اگه این اینترنت مادر ×××× امون بده خلاصه که ,,, کلی حرف واسه گفتن دارم اما باشه برای یه وقت...
-
چیز هایی که تو این مدت بهم گذشت
شنبه 24 دیماه سال 1390 17:16
سلام راستیتش نمیدونم چجوری شروع کنم . بهتره یه فلش بک بزنم به عقب , , , تقریبا یک ماهی مونده بود به کنکور و منم خیلی اظطراب داشتم یعنی خیــــــــــــــــــــــــلی ! ! ! خلاصه می گفتم , من خونه تنها درس می خوندم (مثلا!!!) کل خانواده هم رفته بودن جاده چالوس من بودم یه خونه خالی یه موبایل که فیلتر شکن روش نصب بود و...
-
گذر عمر
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 02:47
پک می زنی مرا چو سیگـار ، روزگار در ازدحام شب تو بیکـــار ، روزگار ساعت نبسته ام به خود، چونکه بی زمان مصلوب ساعتم به دیــــوار، روزگار قایم شدی، چه زود پیدات کـرده ام حالا تو چشم گیر و بشمــار، روزگار چه تند می روی در این راه بـی امان من خسته ام کمی نگـه دار ، روزگار اصلا که گفته گوش به حرف تو شوم ول کن مرا و دست...
-
دروغ خوب!
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 20:51
از کجا شروع کنم . راستیتش اصلآ فکر نمی کردم انقدر حال بده . . . قرار بود برم اسکی اما نشد خیلی حالم گرفته بود . همگی با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم رفتیم جاده چالوس نمیدونید صد برابر اسکی بیشتر به هم حال داد . کیسه زباله رو ب داشتیم با بچه ها رفتیم بالای کوه باورتون نمیشه تقریبآ ۲۰۰-۳۰۰ متر ارتفاع گرفتیم . . . . . ....
-
پاهام روی زمینه !
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 20:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA پاهام روی زمینه ! اینو گفتم نگید که من . . . میدونم یه خورده دیر کردم اما باور کنید انقدر سر گرم درس و مدرسه و . . . شدم که حتی وقت وبگردی هم نداشتم چه برسه به پست دادن ! کمی برین تو حس : درست مثل یه خا طره دور به دوری تو میان کودکی هامان بازی هامان ...جایی میان تپه های سبز...
-
ساعت کوکی ها...
جمعه 16 مهرماه سال 1389 21:03
ساعت کوکی ها... با (واژه ی تکراری) سلام. چه فرقی است بین ساعت کوکی با انسان . . . در حالی که هیچ فرقی نیست . . . ! ساعت کوکی ها طبق عادت می خورند , , , . ساعت کوکی ها طبق عادت می خوابند , , , . ساعت کوکی ها طبق عادت بی احساسند , , , . از همه نگاه ها گذشتم همان زمانی که سِیرشان می کردم و در هر کدام متوقف می شدم و تهی...
-
عجب صبری خدا دارد !
شنبه 3 مهرماه سال 1389 18:21
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم عجب صبری خدا...
-
سلام
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 20:33
چی بود؟ یادم رفت چی می خواستم بگم. بزار یه خورده فکر کنم. آهان یادم اومد! س ــــــــــــــــ لا م ! ! ! پایان پی نوشت : هر کسی یه جوری شروع می کنه , منم دوست داشتم این جوری شروع کنم چون اکنون زمین از آن من است